کاروان

من چقدر عاشقم !

عاشق ستاره ای به نام صبح هستم !

عاشق  " دان اولدوزی "  ...

موقعی که تمام ستارگان محو میشوند

و او تنها می ماند درآسمان درندشت

عاشق ماه سحرم

موقعی که پاره پاره میشود دلش

برای وداع هرروز

خیلی سخت است !

هر روز یک وداع داشتن و

خیلی سخته دوباره با امیدی آمدن

در ناامیدی

که نمیدانی آخرین وداع هست یا نه .

عاشق صدای قارقار کلاغان

درصبحی ندمیده ام

که در سیاهی شب

رنگ آنها نمیخواند هیچ !

عاشق خیره شدن به نقطه ای هستم

که نور ریز سحر از آنجا می آید ...

 

من چقدر عاشقم !

 

 

 

 

 

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٦:٢٢ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۸/۱٦

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir